لــعل سـلـسـبیــل
میگویند خوشی زده زیر دلش؛
از شیرینی خوشم نمیآید، خوشی خیلی شیرین است. ترشی، شوری و حتی تلخی را ترجیح میدهم. شیرینی کم کم میزند زیر دل آدم. قند خون را تا نا کجا بالا میبرد. ماندهام بعضیها چطور این همه شیرینی را تحمل میکنند؟
میخواهم از دست این خوشی خلاص شوم، از دست همهی خوشیهای ناخواسته که به نظرم دست کمی از مصیبت و بلا ندارند!
خوشی من ترش است. ترش و شور؛ مزهی تمبر هندی میدهد. خوشی من توی دهان که میماند، دل را نمیزند، هرچه بیشتر که بماند دلت هی بیشتر غنج میرود. خوشی من دهان را تلخ میکند، مثل طعم مطبوع چند جرعه قهوهی داغ و غلیظ.
خوشی من دم دستی نیست، توی قنادی نیست. خوشی من رفته نوک قلهی قاف، رفته پیش سیمرغ. سیمرغ چشم به راه من است، میخواهد خوشی را بگذارد توی بغلم و بهم بگوید:«برو به سلامت!».
برای طعم شور و ترش خوشیام حاضرم هرکاری بکنم. مثلا هیکل ناورزشکارم را بکشم بالای کوه. میگویند کوه قاف از آن کوههاست! باید راه بلد باشی و آماده. باید جلوی ترسم از سیمرغ را هم بگیرم. هرچه باشد او یک پرنده است که خیلی خیلی گنده است!
از همین حالا جورابهایم را وَر میکشم، آستینهایم را بالا میزنم و بند کفشهای آهنیام را محکم گره میزنم و آمادهی رفتن میشوم.
لطفا اگر کسی نشانی دقیق کوه قاف را میداند آن را برایم ایمیل کند.
Design By : LoxTheme.com |